- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
میگویَم از رودی کَز او یَم میشود تأمین از اشک او بـاران نـمنـم میشود تأمین با دودِ آهَـش شـعـلۀ غـم میشـود تأمین از دستپختش رزق عالم میشود تأمین قربان فقـری که مرا مسکـینترین نامید مـن را گـدای سـفـرۀ امالـبـنـیـن نـامـیـد تو آمـدی تا دست حـق را آسـتـین باشی مثل ستـونی، محـکـماتِ بیتِ دین باشی انگـشـتـریِ عـشق را نقـش نگین باشی اصلاً به تو میآیـد عـباسآفـرین بـاشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تـربـیت مـاه بـنیهـاشـم به دست توست فصل خزان را خندههای تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بیغبارش کرد بیتِ علی را نور چشمات نو نَوارش کرد لـفـظِ ادب را نـام تو با اعـتـبـارش کرد این احترامی که به زهرا میکنی، عشق است در قلب حیدر خویش را جا میکنی عشق است از آن زمان که نور تو در خـطِّ دید آمد جـبریل بالش را به خاک تو کـشید، آمد کـوه صلابت از وقـارت تا شـنـیـد، آمد چار آیـنـه از شـیـشـۀ عـمرت پـدیـد آمد خرج علی کردی همین احساسهایت را نذر حـسینات کـردهای عـباسهـایت را امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لبهای خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقا سوخت رد سـیـاهـی روی مـهـتـابِ شـبت افـتاد عـباس تا نقـش زمـین شد، زینبت افـتاد دیگر پس از او تیرهای بیدرنگ انداخت آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت خونابه روی رملهای سرخ، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنـیـزهها شاه تو را از حال میبردند اربـاب مـا را تـا تـهِ گـودال مـیبـردنـد جـسم حـسیـن تو معـمـا شد، نـبودی که نیـزه میـان حـلـق او جا شد، نبـودی که بالای تل، زینب قدش تا شد، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد، نبـودی که ای وای از اطفال، از اطفال، از اطفال شـمـر از تهِ گـودال آمد در پیِ خـلخـال زینب کجا و نـاقـههـای بیامـان، بیبی زینب کجـا و آنهمه زخـمزبـان، بیبی زینب کجا و مجـلس نا محـرمان، بیبی زینب کجا و ضربههای خیزران، بیبی نامحرمان اطراف زینب تاب میخوردند با حـرمـله پیـش ربابت آب میخـوردند
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای دلـت بـنـد امــیــر الـمـؤمـنـیـن رشـتـههـای چـادرت حـبل المـتین یـک ربـاعـی داشـتــه دیــوان تـو چــار گـل روئـیـده بـر دامـان تـو مـثـل قــطـره آمـدی، دریــا شـدی خـاک بـودی، تـربت اعـلـی شدی ای به روح تـو ســلام اهـل بـیـت عــارفـی تـو بـر مـقـام اهـل بـیت تو همه تن بودى و جان شد عـلی در کـویـر تـشـنـه باران شد عـلی آنـکـه حـکـم صـبـر از الله داشـت پیش چشمت سر درون چاه داشت وقت رفـتن پـیـش چـشـم زیـنـبـین گـفـتهای عباس را، ای نـور عـین حــال آورده بـشـیــر از ره خـبـر کــاروان عــشــق آمــد از ســفــر بـنـد قـلـب دخـتـر زهـرا گـسـست تـا کــنـار عـلــقــمـه افـتــاد دسـت تـا عـلـمـدار حـرم از حــال رفـت یوسف زهـرا سـوی گـودال رفت روز، سینهزن شد و شب گریه کرد شـمر تا خـنـدیـد زینب گـریه کرد تـو نـبـودی خـیـمـه را آتـش زدند عــشـق را در کـربـلا آتـش زدنـد خـوب شد مـادر نـبـودی، ناگهـان سـرخ شد از خـشم چـشـم آسـمان خوب شد مادر نبودی، سر شکست در حـرم گهـواره اصغـر شکست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تا در حـریم امن ولا پـا گـذاشـتـهست پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست رنگ خدا بگیرد از او نور هر سحر چـادر نـمـاز فـاطـمه را سر کـند اگر عـطـری شـبـیه یـاس پـراکنده میکند مانند فـاطـمـه به عـلـی خـنـده میکند ما که بیـانـمـان به مـقـامـش نمیرسد حـتی گـمانـمان به مـقـامـش نمیرسد تنها شنـیـدهایم که او هـمسر علیست یا بهتر اینکه فـاطـمۀ دیگر عـلیست آن لحظههای سمت خـدا پَـر کشیدنش از بچـههای فـاطـمه، مـادر شنـیـدنش از لحظههای خاطرهانگیز خلقت است زیباترین تصور عشق از محبت است مـاه عـلـی به نافـلههـای شب است او سنگ صبـور درد دل زینب است او از بس که نام فاطمه نزدش مقام داشت خـیلی زیاد پیش حسن احـترام داشت آمد کـنـیز حضرت حبـلالـمتـین شود زهـرا اراده کرد که اُمّ الـبـنـیـن شـود از آسمان کرامت دستـش فراتر است گـنـجـیـنـۀ مـنـورۀ چـار گـوهـر است یاقوت و درّ و گـوهر و الـماسآفرین صد آفـرین به حضرت عـبّاسآفـرین عباس آفـرید، چه شـیـری عجـب یلی آئــیــنــۀ ابـهــت مـــردانـــۀ عـــلـــی آنکه تـوجـه هـمه را جـلـب مـیکـنـد با یک نگـاه معـجـزه در قـلب میکند آن مـاورای حـد تـصـور شـهـامـتـش آن که شکسته پشت حسین از شهادتش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها با فرزندش حضرت عباس علیه السلام
بیتـاب دوست بودی و پـروا نداشتی در دل به غـیر دوسـت تـمـنا نداشتی مادر! شنیدهام که تو در ازدحام زخم جـز ذکر یا حـبـیب به لـبها نداشتی وقتی نـسیم عـشـق وزیدن گرفته بود جـز آرزوی دیــدن زهــرا نـداشـتـی باور نمیکنم که در آن رستخـیز درد دسـتـی بـرای یــاری مـولا نـداشـتـی آن لحـظه میرسـید به بالـینت آفـتاب امـا دریــغ، چـشـم تــمـاشـا نـداشـتـی در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود امــا تــوان بــردن آن را نــداشــتــی تا خـیـمههای نـور اگر آب میرسـید شـرم از نـگـاه تـشـنـهٔ دریـا نـداشـتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای که بر گلهای زهرا تو ارادت داشتی بعد زهـرا راه در گـلـزار جـنّت داشتی در مـقام و منـزلت آئـیـنۀ نـور و کـمال مظهـر شرم و عـفافی و نجـابت داشتی از نگاه رأفـتت عـطر ولایت میچکـید بر امیـرمـؤمنان ایـمان و الفـت داشـتی عمرتو طی شد به طوف کعبۀ ایمان و عشق دائماً از اشک خود غسل زیارت داشتی عطر مادر باز هم پیچید در گلزار وحی بس که بر گلهای زهرا تو محبّت داشتی خواندهای خود را کنیز خانۀ زهرا، ولی محضر گلهای او قدر و شرافت داشتی هم ادب آمـوز پرچـمدار عـاشورا شدی هم برای بچههایت درس غیرت داشتی در کنار علقمه عباس تو با خون نوشت در قـیام روز عـاشـورا شراکت داشتی مادری میکرد زهرا جای تو در علقمه جای آن رأفت که بر گلهای عترت داشتی واژۀ اُمالبـنـین را خـط زدی از دفـترت در دل از داغ بنین خود مصیبت داشتی تاکه مردم را کنی بیدار از خوابی عمیق با قـیام گـریـههای خود رسـالت داشتی هیچ گه غافـل مشو از حُرمت اُم البنین ای «وفایی» ازخدا هرگاه حاجت داشتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گداى خوشهچينم تا قيامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را نديدم سربلند و سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر اُمُّ البنين خـم گردن او را معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودن او را اميرالمومنين همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائيل بعضاً سوزن او را زيارت میكنم جاى رباب و نجمه و زينب مزار اطهـر او را، مـعـلا مـدفـن او را اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسينم كو؟ نـشـانش داد زينب پـارۀ پيـراهـن او را اگرچيزی جز اين میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكّـهتكّه جوشن او را عمود آهنين، تير سه شعبه، نه نه اينها نه فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنين میريخت غـم لالايیاش میبرد بالا شـيون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
عـمری بـرای داغ زهـرا گریه کردی هر نیمهشب هـمپای مولا گریه کردی در پای تو خاک بقیع از اشک گل شد وقتی که گفتی «واحسینا» گریه کردی اول بـرای زیـنـب و داغ حــســیـنــش بعـدش برای دسـت سـقّـا گریه کـردی یکـبـار دیـدی که ربـاب از حال رفـته صد بـار مـثـل مـوج دریا گریه کردی دیـدی رقـیـه نیست جـای او سـکـیـنـه هر بـار که میگـفت بابـا گریه کردی خوب است که شام غـریبان را ندیدی با روضههای خار صحرا گریه کردی حرف سه شـعـبه آمد و از حـال رفتی دیدی کسی میافـتـد از پا گریه کردی گـرم عـزای بـچـههـای خـود نــبـودی با گـریـههـای زیـنب امـا گریه کردی تـشت طـلا و خـیـزران را که نـدیـدی ابری شدی با حرف زنها گریه کردی حرف کنیز آمد، سکـینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی بیبی نبودی موی دختر بچهها سوخت قـد تــمـام سـیـنـهزنهـا گـریـه کـردی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه ذکرِ یا اُمالبَـنـین یعنی هـمان یا فـاطـمه خانۀ بیفـاطمه هرگز نمیخـواهد علی هست شیـرینیِ مولا در دو دنـیا فاطمه حضرتِ اُمالبَنین از جلوههای فاطمهاست گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه از همان اول همه گفتند مادرجان به او چشمشان میدید در این خانه تنها فاطمه با ادب فـرمود: آقـاجـان بگـو اُمالبَـنـین وَرنه نامش را صدا میکرد مولا فاطمه روز محشر چادر او هم شفاعت میکند تا که میآید به محشر پشت زهرا فاطمه بچههای او هم آری بچـههای فاطمهاند نیست او در کـربلا و هست اما فاطمه بسکه یا اُمالبَنـین از ما گـره وا میکـند هست بر لبهای ما یا فاطمه یا فـاطمه دورِ زهرا بچهها بودند و مولا بود حیف وای از اُمالبَنـین اینبار تنهـا بود حیف
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
هر طرف رو میکنم صد پاره پیکر ریخته اِرباً اِربا قـامت و دستی مطهـر ریخـته رفته سردارِ حرم برگردد اما؛ ای دریغ مشکِ ساقی تیر خورده، قلب لشکر ریخته زیر لب میگفت هر دم "دوستت دارم حسین" عشق را با تار و پودش پای دلبر ریخته چشم نامحرم نیفتاده است هرگز بر حرم بسکه قاسم در رَهش بیجان و پرپر ریخته مالکِ دوران، سلیـمانِ وطن، با هیـبتش ترس را بر جان مزدوران کافـر ریخته لاف نه؛ عمری برای باورش جنگیده است محض قربانی به پای دلبرش سر ریخته از شلمچه تا عراق و شام عطرش میوزد بس که از چشمان او یاسِ معطر ریخته آسمانِ نیمهشب، مست شهیدان است باز ساقی امشب عشق را در جامِ آخر ریخته روضههای فاطمیه، شعلهور در حسرتاند خونِ یاسی قد کمان، بر سینۀ در ریخته در فراغ جان نپرس از سرخی رنگِ غزل خون ز چشمان قلم بر قلب دفتر ریخته
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
به واژهای نکـشیدهست منّت از جوهر خطی که ساخـته باشد مُـرکّب از باور کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست به جـوش آمده خـونم چکـیـده بر دفـتر به جوش آمده خـونم که اینچـنین قـلـمم دوباره پُـر شده از حـرفهای دردآور دوبـاره قـصـۀ تـاریخ میشـود تکـرار دوبـاره قـصۀ احـزاب، باز هم خـیـبـر دوبــاره آمـدهانـد آن قــبـیــلـۀ وحـشـی که میدریـد جـگـر از عموی پیـغـمبر عصای کـیـنـه برآورده باز ابوسـفـیان دوبـاره کوفـته بر قـبر حـمزه و جعفر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجـوزههایِ هوس، مُطربانِ خُـنـیـاگر مـبـاد ایـنکـه بـیـایـد از آن سـر دنــیـا به قصد مصلحـت دینِ مصطفی، کافر چنان مکـن که کسان را خـیال بردارد که باز هم شده این خانه بی در و پیکر به این خـیال که مِرصاد تـیر آخر بود مـباد اینکه بـخـوابـیـم گـوشـۀ سـنـگـر زمان زمـانۀ بـیدردی است، میبـینی که چشمها همه کورند و گوشها همه کر هزار دفعـه جهـان شـاهراه ما را بست هـزار مـرتـبـه امـا گـشـوده شد معـبـر خـوشا به حـال شـکـوه مدافـعـان حرم که سربلـند میآیـند یک به یک بیسر اگرچه فصل خزان است، سبزپوشانیم بـرآمـد از دل پــائـیــز مـیــوۀ نــوبــر به دودمـان سیـاهی بگـو که میبـاشـند تمـام مـردم ایـران سـپـاه یک لـشـکـر به احـتـرام کـسـی ایـسـتـادهایـم ایـنـک که رستـخـیز به پا کرده در دل کشور نفـس نفـس همۀ عـمـر، مالک دل بود کسی که بود به هنگـامه مـالـک اشـتر بغـل گـشوده برایش دوباره حاج احمد رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر به باوری که در اعماق چشم اوست قسم هــنـوز رفـتـن او را نـمـیکـنـم بــاور چگـونه است که ما کُـشتـه دادهایـم اما به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟ چگونه است که خورشید ما زمین افتاد ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟ چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله چه آخریست که آغاز میشود از سر جهـان به واهمه افـتاد از آن سلیـمـانی که مانده است به دستش هنوز انگشتر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگـوید به فـاطـمه مـادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بیوضو نتـوان خواند سورۀ کـوثر خدا به خواجۀ لولاک داده بود ایکاش هـزار مـرتـبه دخـتـر اگـر تویی دختر شکـوهِ عـاطفـهات پیـرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکـوع، انگشتر نفـس نفـس کـلماتـم دوباره مست شدند همین که قـافـیۀ این قصیده شد، حـیدر مـیـان آتـشـی از کـیـنه، پـایـمـردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر فقـط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر یـهــودیـانِ مـســلــمـان نـدیـدهانـد آری از این سـیـاهیِ چـادر دلـیل روشـنتر کـنـون به تـیـرگـی ابـرهـا خـبر برسد که زیر سایۀ آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام امـیـد فـاطــمـه از راه مـیرسـد آخــر
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
روح بـلـنـدت جــلـوۀ ایـثــار ســردار پـرواز کـردی تا حـضور یار سردار از کـاروان شـاهـدان جـا مـانده بودی در غـربت تـقـدیـر تنـهـا مـانـده بودی مردان روز رزم و غیرت رفته بودند صیّـاد و خـرازی و هـمت رفته بودند بر حاج احـمد کـاظمیها گریه کردی با سوز دل پنهـان و پـیدا گریه کردی نوبت به نوبت دوستان رفتند و ماندی در حجـلۀ دل داغ یـاران را نـشـاندی با خـویش میگـفـتی چرا تأخـیر کردم رفـتـند هـمرزمان ولی من دیـر کردم گـفتی که از روی رفـیقان شرمگـیـنم رفـتـنـد تا مـعـراج و پـابـست زمـیـنـم انگـار قـسـمت بود بال و پر بگـیـری جـای تأسـف داشت در بسـتـر بمیری پُـر شد مشام جـانت از سـیب بهـشـتی پـرواز در آتـش! چه زیـبا سرنوشـتی پـرواز تو زیبـاتـرین پـرواز ای مـرد پـایـان تـو زیـبـاتـریـن آغـاز ای مـرد مانـند قـقـنـوسـی که در آتـش بـمـیـرد از شعلهات صد "حاج قاسم " پر بگیرد دسـتت مسـیـر استـقـامت را نشان داد یعنی که باید پیـش پای عشق جان داد اهــریـمـن جـانـی بـدانـد! سـربـداریـم صدها سلـیـمـانی عـلم بر دوش داریم از دسـت سـرداری اگر پـرچـم بیـفـتد حاشا که بر ابروی لشکـر خـم بیـفـتـد سردار دیگر پرچـم افـراز است اینجا شور شهـادت شوق پرواز است اینجا
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
حاج قـاسم رفت اما داسـتانی مانده است حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است در تـنور سیـنهها آتشفـشانی مانده است مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است حاج قـاسم رفت اما امتحانی مانده است تازگیها هرطرف رو میکنی روز خداست مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست با علی همراه شو، میزان علی مرتضاست غیرت صفّـینیان را نهروانی مانده است ای خمینیباوران! دنیا جمارانی شدهست ای مسلمان! وقت تجدید مسلمانی شدهست شهر را یکروز میبینی چراغانی شدهست کـربلا تا قدس لبـریز سلـیـمانی شدهست منتـظر باش اتفـاق ناگهـانی مـانده است نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد دشمنی بسیار و فتنه بیحد و بدعت زیاد بزدل و کجفهم و سازشکار و بیغیرت زیاد کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم! عزّت زیاد! در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است حاج قاسم کـربلایی بود و سرتاپا حسین خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین لِـلـذینَ آمَـنـوا فی هـذهِ الـدنـیـا... حـسین هرکه عزم کربلا دارد بگوید «یا حسین» بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
هوای چشم همه، ابری است و بارانیست که روز ما همه از دود آه، ظلـمانیست گرفـته بهـت عـجـیبی فـضـای دلهـا را نفس به سینۀ سنگـین خلق، زنـدانیست چراغ گریۀ ما روشن است در این داغ شرار سـیـنه، غـم قـاسـم سـلـیـمـانیست کسی که عمر خودش را نثار دین کرده ست کسی که شـیوۀ او شـیوۀ مسـلـمـانیست کسی که دشمن از او مثل بید میلـرزید کسی که هم نفس رهـبری خراسانیست کسی که ملک عراق و عجم به او نازد چراغ و جلوۀ نامش، همیشه نورانیست شـهـادت است نـصـیـب دل سـلـیـمـانـی نصیب جـمع دل ما هـمه پـریـشـانیست کسی که مثل ابالـفـضل پیکـرش پـاشـید کسی که در ره محبوب خویش، قربانیست مـدافـعـان حـرم را خـبر کـنـیـد اکـنـون میان بـزم شهـیـدان دوباره مهـمانیست اگر که اشک کمی فرصت و امان میداد نوشته بود «وفایی» فـراق، طولانیست
: امتیاز
|
به مناسبت سالگرد شهادت سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی
دستشان باز شد آلوده به خون، جانیها بـیدوام است ولی خـنـده شـیـطـانیها کم عـلـمدار ندادیم در این کرب و بلا کم نبـودند در این خـاک سـلـیـمـانیها
جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت کی جهان دیده از این گونه فراوانیها؟ آرزو داشت به یاران شـهـیـدش برسد رفت پیوست به حاج احمد و طهرانیها شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ کـم مـباد از سـرشـان سـایـه نـادانیها برسـانیـد به آنها که پـشـیـمان نـشـوند ثمری نیست در این دست پشـیمانیها غیرت است این که همه پیر و جوان میبندند گره بر چکـمه و سربند به پیـشـانیها انتقامش به خدا از حججی سختتر است وای از مـشـت گـرهکـرده ایـرانـیهـا! راهـی قـدس شده لـشکـر آزادی قـدس این خـبر را بـرسـانـید به سـفـیـانیهـا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـاور نداشت زینب كبری كه مـادرش رفته است و جای خالی او در برابرش چـادر نــمـاز فــاطـمـه لالایـی شـبـش دستان پُـر ز مهـر عـلـی بالـش سرش چـشـمان پُـر ستارۀ زینب به در هنوز یادی كـند ز مـادر و محـسن برادرش هر نیمه شب به كنج دلش روضه میگرفت با خاطرات كوچه و سیـلی و مـادرش وقتی دلش بـهـانـۀ مـادر گـرفـته است چـادر نـمـاز مـادر خود را كند سرش مــادر كـبـوتـرانـه پـریـده بـه آسـمــان بـابـا دلـش گــرفـتـه بـرای كـبـوتـرش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـقـیـر بـانـوییام كه غـنـیّ بذّات است همان زنى كه كرم از كرامتش مات است فقـط نه ما كه براى پیـمـبران، محـشر مـدال فـاطـمـیـون مـایۀ مبـاهـات است بـبـین ولایت اورا به سـیزده معـصوم بگو كه حضرت زهرا بزرگ سادات است علیست حق و مع الحق همان مع الزهراست براى فـاطـمـه او لایـق مـواسات است سه جـمـلـه خـطـبـۀ او افـتـخـار آل الله سـه آیـه كـوثـر او آبـروى آیـات است عـیار خـطـبۀ زهـرا فـراتـر از انجـیل دو خط فضیلت زهرا وراى تورات است دخیل حرمت تسبیح فاطمه است، نماز كه واجـبات گهى گیر مستحـبات است نـصیب دوست او بـهـترین تـحـیّات و نصیب دشمن او بدترین مجازات است چه بانویى، حسنینش گرسنه خوابـیدند ولى براى فقیران به فكر خیرات است نوشتهاند كه بعد از وفـات صد موقـف نگاه مـادریاش دستگـیر اموات است نوشـتهاند ائـمـه فـقـط دو قـطـرۀ اشـك براى مادر ما افـضل الـعـبـادات است شـنـیـدهایم مـدیـنـه به او سـرى نـزدنـد امان ز حال مریضی كه بیملاقات است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفـتـی مـرا بـه وادی غـم واگـذاشـتـی تنهـای مـن! مـرا ز چـه تنهـا گذاشتی؟ یادش به خیر باد کـه نُه سال پیـش بود آن شب که تـو به خـانۀ من پـا گذاشتی حوریـۀ بـهشت عـلـی! نیـمههـای شـب رفـتی سوی بهـشت و مـرا جا گذاشتی یـاسـین من! چـقـدر غـریبـانه از وطن رفـتی و سـر بـه دامـن طـاهـا گذاشتی کردی بـه هر نفس طلب مرگ از خدا تـا داغ خـویش بـر جگـر مـا گـذاشـتی گردون به دیدهام چه قدر زشت گشته بود آن شب که سر به سینۀ صحرا گذاشتی تا ننگرم چه با تو شده، دست خویش را هنـگـام مـرگ بـر رخ زیبـا گـذاشـتـی هرکس نهد ز خویش نشانی، تو بعد خود یک قـبـر بینـشـانه بـه دنـیـا گـذاشـتی دار و نـدار من همـه رفت و برای من تـنهـا چهـار کـودک خـود را گـذاشـتی گـفـتـی ز داغ فـاطـمــه و سـینـۀ عـلی «میثم!» چه داغها که به دلها گذاشتی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است چه كنم؟! كار علی بیتو به عالم، زار است! اشـتـیاق تو مرا میكـشد از خانه برون ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است! موقـع آمد و شد، فاطـمـه جان! میبـیـنم دیـده زینب تو مـات در و دیـوار است! به گـواهی شب و، زمزمه مرغ سـحـر اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدار است روز در خانه، پـرستار حسین و حـسَنم كمكم كن! كه نگهداریشان دشوار است! یـاد آن روز كه بـا زیـنب تو میگـفـتـم: دخترم! گریه مكن! مادرتان بیمار است! چاه داند كه به من، عمر چسان میگذرد قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسیار است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم افـتـاد اشـک گـرم تو بر گـونـۀ سـردم خـورشید تو حالا شده رنگـینکـمان تو سرخم؛ کـبودم؛ سبزم و نیـلیام و زردم پهلو به پهلـو میشوم هر بار در بستر صدبار میمیـرم دوباره زنده میگردم زنهای فـامـیـلم اگـر پـیـشـم نـمیآیـنـد هر روز میآیـد سـراغ من کـمر دردم میخواستم که حس کنی که دوستت دارم با دستْ دردم خانه را جارو اگر کردم پیـش در و هـمسـایه افـتـادم ولی گـفـتم جــانـم فــدای رهـبــر آزادهام؛ هــر دم ایکاش درد شانهام قـدری امان میداد مـوی حـسیـنم را دوباره شانه میکردم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بوی بهشت عـطـر نـفـسهای اطهرت فردوس حجـرهایست ز بیت منـوّرت باغ جنان نـشـسـته به كـنج گـلِ سـرت خوانـده پـیـمـبـر از همه خـلق برترت مدحـت خـدا نـمـوده به آیـات كـوثرت این گونه خوانده از همه عالم فراترت دردانـۀ پــیــمــبــر و جــانــانـۀ عــلـی رخـشـانتـریـن سـتـارۀ كـاشـانـۀ عـلی وجه خدا عیان شده بر روی صورتت خـوی خـداست جـلـوۀ زیـبـای سیرتت مستور در لطافت محض است فطرتت بیفایـده است جـستجـو از بهر كثرتت در بـازوی عـلـیست تـجـلای قـدرتت گشته رضای حضرت حق در مسرتت داخـل شـونـد اهل جـنـان از قـفـای تو زانـو به محـضـر تو زده مـاسـوای تو بالاتـر از فـراسـوی بـاور فـقـط تویی با شأن و قدر خویش برابر فقـط تویی شـأن نـزول سـوره كـوثـر فـقـط تویی جـان عـلـی و اُمِّ پـیـمـبـر فـقـط تـویـی آری دلـیـل خـلـقـت حـیـدر فـقـط تویی تنها سواره در صف محشر فقط تویی روز ظـهـور میشـود آغـازِ عصر تو از آن به بعد جلوه كند فتح و نصر تو خـلـقـت به دست ربّ جـلی آفـریده شد با عـلـم و حـکـمـت ازلـی آفـریـده شـد بی هـیچ نـقـص یا خـلـلـی آفـریـده شد گر چرخ و زهره و زحلی آفـریده شد از بـرکـت نـبـی و ولـی آفــریــده شـد احمد، خودش برای عـلـی آفـریـده شد تنها نه صبح و شـام برای تو خلق شد پـیـغـمـبـر و امـام بـرای تو خـلـق شـد غیر از تو کیست آن که بهار علی شود؟ غیر از تو نیست آن که قرار علی شود چشم و چراغ و نقش و نگار علی شود آئــیــنــۀ تــمـام عــیــار عــلــی شــود چون تو تـمـام دار و نـدار عـلـی شود با جـان خویش یـاور و یار عـلی شود قـبـل از شـروع خـلـقت آدم تو بودهای از ابـتـدا دل از دل حـیــدر ربــودهای حوریهای ز جنس بشر كیست غیر تو؟ آئـینهای ز حُـسن پـدر كیست غیر تو؟ بر مصطفی فروغ بصر كیست غیر تو؟ رشـك تـمام اهل نظر كـیست غیر تو؟ آن ممتحن به عالم زر كیست غیر تو؟ یارِ شهـیدِ در پسِ در كیست غـیر تو؟ در، سنگرِ تو گشته و تو سنگـرِ عـلی در، گرچه جا زده است، تو ماندی سپر، ولی نـوریـهای و صـابـره و هم كـریـمهای بـدرِ تـمـام و دُرَّةُ بَـیـضـا، رحـیـمـهای عـالِـیـةُ الـمَـحَـلّ و رئوفه، فـهـیـمـهای رُكنُ الهُدی، شَفـیقِه، زُجاجِه، علیمهای عذرایی و رشیده، جـلیـله، حکـیـمهای مـحـزونـهای و بـاكـیـهای و سلـیـمهای ریـحـانـۀ رسـولـی و مـحـبـوبــۀ خــدا "مَكسورُ ضِلعُها"یی و "مظلـومُ بَعلُها" ای حضرت بتول كه بیبال و پر شدی! تنها میان كـوچـه تو مـرد خطـر شدی با جان خویش جان علی را سپر شدی گرچه سپر شدی تو ولی بیپسر شدی با هـیـزم جـهـنـمـیـان شـعـلـهور شدی آه نـهـاد سـیـنـۀ خـیــرالـبــشــر شــدی تنهـا تو بـین خـلق عـلـی باوری و بس با پهلوی شكـسـته بر او یاوری و بس تعریف كن ز عـلت جـانـسـوز نالـهات از رد خـون روی تنت، نقـش ژالهات از گـریههای دخـتـرك چـهـار سالهات تعریف كن ز قـصۀ نـشـكـفـته لالـهات از اولـیـن شـهـیـد عـلـی از سـلالـهات اصلا بگـو تو از فـدك و از قـبـالـهات از نـابـرادران پـیــمـبـر چـه دیــدهای؟ كین گونه از حسین و حسن دل بریدهای! از بازگـشت عـصر جهالت به ما بگو از اتـحـاد جهـل و قـسـاوت به ما بگو از غـاصـبـان حق خـلافـت به ما بگو از چرخ دنـدههای لجـاجـت به ما بگو از مـوسـم سكـوت جـماعت به ما بگو از آیـههـای اجـر رسـالـت به ما بـگـو حـتی اگر سـفـارش خـتـم رسـل نـبـود این گـردبـاد در رمق بـرگ گـل نبود! اصلاً بـیـا و از دل زینب بگـو سـخـن از بغـض مـانـده در وسط سیـنه حسن از رازهای مخـفی در قلب خـویـشـتن از دسـت دوز آخَرَت آن كهـنه پیـرهن اینكه چرا کم است در این بقچه یك كفن از آن شـهـیـد تـشـنه لب پـاره پاره تن در قـتـلگاه موی سپـیـدت خـضاب شد بیسـرپـنـاه عـتـرت خـتـمـیمـآب شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
الهی در دلم از چرخ گردون شکوهها دارم غمی در سینهام از بیکسی مرتضا دارم توان آنکه از بستر ز پا خیزم ندارم من که جسمی ناتوان و بیرمق سرتا به پا دارم حسین افسرده و زینب حزین و مجتبی گریان چقدراندوه و رنج وغصه و غم؛ ای خدا دارم چه شد، مزد رسالت شد ادا با کشتن محسن منی که عزت پیغمبری از مصطفی دارم به هرلحظه که ازعمرم رود، عجل وفاتی را به روی لب، به سوی قبله در وقت دعا دارم چنان از هجر جانسوز پدر محزون گردیدم که روی لب هـنوزم نالۀ واویـلـتـا دارم دلی پُر خون نصیب مرتضی گردیده از اندوه منم جسمی کبود و قامتی از غم دوتا دارم ندارم حاجتی غیر از تمنای اجل یا رب که از او بهر راحت گشتن امید شفا دارم به هر جایی از این خانه ز خون سینه زارم نشانی جانگداز از بعد مرگ خود به جا دارم
: امتیاز
|